فرزینفرزین، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره

فرزین کوچولو زیبا و باهوش

جشن فارغ التحصیلی پیش 1

سلامی دوباره فردا اول خرداد ماه ١٣٩٢ است و بعدازظهر ساعت ٣ جشن مهد نجمه در سالن هنرهای زیبا شروع میشه . چون یکی از نقشهای فرزین برای جشن فردای مهد شغل قصاب هست باید فردا برم و از مزونی که لباسهای جشن مهدها رو داره براش لباس قصاب بگیرم .                                        ظهر هم باید ببرمش آرایشگاه و بگم هم موهاش رو کوتاه کنن و هم یه سشوار بگیرن . تا پسرم واسه جشنشون مرتب باشه . خاله اعظم هم که سه روز از آلمان اومده پیشمون . خیلی دوست د...
31 ارديبهشت 1392

نزدیک شدن پایان سال تحصیلی

امروز ٢٨ اردیبهشت ماهه و دیگه چیزی به پایان سال تحصیلی توی مهد فرزین نمونده و چند روزه که دارن باهاشون شعرهای جشن پایان سال رو تمرین میکنن . پسر گل من هم خیلی زود شعرهای مربوط به خودش رو حفظ کرده و حالا که دیگه کاری توی جلسه های تمرین نداره شعرهای بقیه رو داره حفظ میکنه و شعرهای همه رو از بر کرده و میخونه . راستی پسرم چند روزه که مریض شده و امروز تقریبا مریضیش شدید شدو  بعداز ظهر با مامان جون بردیمش دکتر و داروهاش رو گرفتیم . امیدوارم زودتر حالش خوب بشه . دیشب هم بابا محسن بعد از اینکه ٣ روز خونه بود میخواست بره و باز با گریه های سوزناک فرزین مواجه شد و به قول خودش اعصابش بهم ریخت که کاری نمیتونه بکنه .  &...
28 ارديبهشت 1392

جشن تولد در مهد

فردا چهارشنبه ١٨/٢/١٣٩٢ است و قراره توی مهد فرزین یه جشن تولد همگانی براشون بگیرن .                                                         فرزین تا امروز خیلی خوشحال بود اما امروز بهشون گفتن که توی جشن کادو تولد بهتون نمیدیم .                         ...
17 ارديبهشت 1392

دلتنگیهای فرزین

سلام پسر خوبم تقریبا الان دو هفته است که بابا خونه نیست. خودت میدونی که با شغل جدیدی که بابا برای خودش انتخاب کرده از این به بعد خیلی اون رو کم میبینیم . شاید در ماه دو تا سه روز .                                    اما شما هنوز این موضوع رو درک نکردی . دایم سراغ بابا رو میگیری و میگی پس کی برمیگرده و وقتی که من بهت میگم که این شغل باباست و از این به بعد بابا رو کم میبینیم شما میگی که من هیچی نمیخوام . به بابا بگو بیاد خونه پیش من . خلاصه که خیلی برای بابا محس...
12 ارديبهشت 1392

کسالت

امروز 12 اردیبهشت سال 1392 است . متاسفانه فرزین از دیشب مریض شده و حالش اصلا خوب نیست . دایما بالا میاره و میگه دلم درد میکنه . صبح هم بردمش دکتر و یه آمپول ضد تهوع بهش زدن. اینجور وقتها نبود بابا محسنش هم خیلی به چشم میاد ولی کاریش نمیشه کرد و باید این دوری و دست تنها بودن رو تحمل کنیم . هر دومون . راستی چند روز دیگه هم خاله اعظم و عمو رضا بعد از یک سال میان ایران و دیدارها تازه میشه . من که خیلی خوشحالم و دارم لحظه شماری میکنم که تنها خواهرم رو ببینم . حیف که زود یک ماه تموم میشه و باز میرن و مارو تنها میذارن. انشاا... همیشه موفق و پیروز باشن .   
12 ارديبهشت 1392
1